i t f o Pirates

گذر

باید شیشُم خودمو برسونم به پروژه‌ای که امریه گرفتم.

چقد این یه هفته‌ای که خونه‌ام زود گذشت. البته زودم نگذشت، زمان همین شکلی میگذره.

و خیلی سریع -تو یه چشم به هم زدن- روزی میرسه که چند ماه از خدمتم گذشته، و حتی خدمت تموم شده و من موندم و یه عدد که سِنمو نشون میده. و اونروز من به سِنِ به ظاهر پایین و جَوونم نگاه نمیکنم، به زندگی‌ای نگاه میکنم که "یک چشم به هم زدن" تا پایانش مونده.

 

پادگان که بودیم همه‌ لَه لَه میزدیم که بدونیم کِی تموم میشه دوره آموزشیمون. ما 210اُمین دوره‌ی آموزشی اون پادگان بودیم.تا اینکه یه روز که راه میرفتم دیدم روی یه کمد به یادگاری نوشتن "دوره‌ی 120".. یعنی کسایی که 14 سال پیش اونجا بودن...

و از اون‌روز به بعد دیگه برام مهم نبود که کِی دورمون تموم میشه، از لحظه‌ای که اون یادگاری رو دیدم گفتم دوره‌ی ما از همین الان تموم‌شده هست. و همین‌طورم بود.

بسه. برم دیگه.

۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۱ از یاد رفته
ویرایش پست

آیا

آخرین پستِ قبل از خدمت.

اگه کرونا زندمون بزاره یکی دو ماه دیگه برمیگردم.

۳۰ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۲ از یاد رفته
ویرایش پست

کمی دَم

هوا یه خورده دَمه.

و خیلی خوابم میاد.

ترجیح میدم تا 1 دقیقه‌ی دیگه بخوابم، ولی حداقل نیم ساعت تا اون لحظه باقی مونده.

یه خورده احساسِ خفیفِ درد داخل گردن و کتف میکنم، کاش نمیکردم.

احساسِ نسبتاً ناخوشایندی دارم.

 

باز من [موقتاً] 24 سالمه،

وای به حالِ اون،

وای به حالِ ایشان...

 

داریم میریم کجا؟

۲۱ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۹ از یاد رفته
ویرایش پست

همه چیز به هیچ می‌ماند و می‌مانم - اواخر فروردین 1399

بی اِنتِظار دیدِنِش

وا باد اَرفتِن عالَمِت

 

عُمْر گذشتَه پَس نِتا

چاره ی دَردِت غُصَّه نین

 

دِلِت سیا، مُودِت سَفید

دِلتَنگ اَزی بشْتِر مَنین...

 

پ ن: یه ترانه از خنیاگر جنوب، ابراهیمِ منصفی بزرگ.

گویش این ترانه بندریه. و درسته بندری و هرمزگانی نیستم، ولی از تک تک کلماتش لذت میبرم و لذت میبرم و لذت میبرم... 

صرفاً لذت.

ابراهیم منصفیِ عزیز. خنیاگرِ غمگینِ جنوب...

۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۰۶ از یاد رفته
ویرایش پست

این روزها، این...

این روزا حسابی وقتم پُره و سرم شلوغ. جوری که هر کاری می‌کنم نمیتونم 1 ساعت زمان از لاش بکشم بیرون واسه اتمامِ "سقوطِ" کامو.

نظرم راجب قرنطینه چیه؟ هیچ.

قرنطینه چه تاثیری روم گذاشته؟ هیچ. 

این 1 سالِ آخر رو درونِ اتاقم گذروندم. به جز خردادِ عزیزِ 98 که رفته بودم ناکجا و تو خونه بند نمیشدم و شب و روز تو کوچه و خیابون و کوهاش سرگردون بودم. 

11 ماه از یک سالِ اخیر رو خونه بودم و درونِ اتاقم. و خیلی وقتا به صورتِ خودخواسته 30 یا 40 روز بیرون نمیرفتم. پس هنوز قرنطینه فشاری بهم وارد نکرده و شرایط رو عادی میبینم. البته واسه اهلِ خونه ناراحتم. اونا کم کم دلشون میپوسه تو خونه! ای بابا. پس کاش تموم شه قرنطینه.

 

این روزا به جز سایتم درگیرِ نوشتن هم هستم. نوشتنِ هدفمند و با برنامه‌ی یه چیزِ جالب. یه چیزی که بتونه افرادو جذب خودش کنه. یه چیزی که حرفی برای گفتن داشته باشه. میتونم تمومش کنم؟ میتونم. فعلاً روی غلتکه. هر چند خیلی کم کم پیش میرم، ولی عجله ای هم ندارم و بنظرم همه چی روی غلتکه. قصد دارم قبل از سی سالگی یه چیزِ نسبتاً بزرگ بنویسم. 5-6 سال زمان دارم. وقتِ کمی نیست، البته برای نوشتن! وگرنه که 50 سال هم وقتِ کمیه برای زیستن.

 

برم کتابچه ی امیدو بخونم. 4-5 روزه واسم فرستاده و گفته نظر بدم. برم که امروز بخونمش. 

بای

 

پ ن: شدیداً در تمنایِ یه انزوای عمیق و اصیلم. منظورم از تمنّا آرزوئه. بعضی وقتا خودمو تو اون حالت تصور میکنم و از دیدنِ تصویرم جلویِ یه غروبِ نارنجی لذت میبرم. امیدوارم زودتر دوای این کرونای وامونده رو بسازن تا زندگی جریانشو از سر بگیره. 

دوس دارم برسم به اون انزوای کوتاه مدتی که آرزوشو دارم. برسم و یه کم انرژی بگیرم برای بعدها. 

۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۲۷ از یاد رفته
ویرایش پست

صبح

بارون میزنه؛ زیاد. الان تگرگ هم زد و بالاخره تونستم از داخل آپارتمان صدای بارندگی رو بشنوم. صدا جوری بود که اولش ترسیدم.

احساس میکنم پارسال بیشتر بارون زد، خیلی بیشتر. پارسال کدومش بود؟ یادم اومد. با دایی اینا رفتیم میونِ کوه، از لا به لای تپه ها و علفا یه رود زلالِ باریک راهشو باز کرده بود و جاری بود به سمتِ رودِ گل آلودِ پایین. زیر بارون چایی خوردیم. خیلی خیس شدم. بعد از ظهرش هم خوابیدم. یادم اومد.

چقدر عید امسال عید متفاوتیه. کَشکااااام. متفاوت ترین حالتِ ممکنه، خیلی غیر قابل منتظره بود، عیدی که نفهمی چی شده و 10 روزشو تو اتاقت گذرونده باشی. حالا که قرار بود کرونا به نوعِ انسانی بدل شه کاش سالِ 92 یا 93 این اتفاق میوفتاد. اون سالا دوس نداشتم عیدی در کار باشه.

 

این‌روزا بیشتر به سایتم میرسم. به وضوح رو به پیشرفته و نمودارا و درصدهای گزارشات بیانگرِ روندِ مثبتن. کانال تلگرامشو هم راه انداختم، تو قدمِ اول هم 1K ممبر فیک خریدم. خوب دارن پیش میرن کارای سایت.

 

10/01/1399 . دهم فروردین هزار و سیصد و نود و نه. 

 

تقریباً همین.

۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۱۶ از یاد رفته
ویرایش پست

چه خواهد شد بگویید ای رفیقان؟!

الا ای آهوی وحشی کجایی / مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بی کس / ددو دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم / مراد هم بجوییم ار توانیم
که میبینم که این دشت مشوش / چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان / رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی در آید / به یمن همتش کاری گشاید

چو آن سرو روان شد کاروانی / ز شاخ سرو می کن سایبانی
لب سرچشمه ایی و طرف جویی / نم اشکی و با خود گفتگویی
به یاد رفتگان و دوست داران / موافق گرد با ابر بهاران
چو نالان آیدت آب روان پیش / مدد بخشش ز آب دیده خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا / مسلمانان مسلمانان خدارا
مگر خضر مبارک پی تواند / که این تنها به آن تنها رساند

 

پ ن: این شعرِ جنابِ حافظ رو فرامرز اصلانی خونده، چقدر قشنگ هم خونده...

۰۶ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۰۷ از یاد رفته
ویرایش پست

29 اسفند 98

خب، 29 اسفنده و باید 98 رو تموم شده دونست.

چطور سالی بود؟ از حق نگذرم، ربعِ اولش خوب بود، خیلی خوب. و بعد از اون سقوط کرد به سمت بد شدن و بدتر شدن. یه سقوط آزاد. 

و الان که از اون ربعِ اول 3 ربع گذشته، میتونم بگم سال سختی بود. سالِ سخت، سال فقدان، سالِ اضطراب.

تموم شد. ولی همه‌ی این روزهای سخت با اتمامِ 98 تموم نمیشن، این بدی کشیده میشه به تقویمِ بعدی، تقویمِ بعدیش، تقویمِ بعدی...

ایام و سال‌های سخت و پر زحمتی در پیش دارم. البته که از زحمت فراری نیستم. اما "دَمی" میخواهم برای استراحت، "یک روز" خوشبختی، "یک هفته" آرامش. و طبق تجاربم از چارچوبِ زندگیم چنین دَمی زیاد محتمل نیست. و همین سخت میکنه سالِ پیش رو رُو. یک-دو-سه سالِ پیشِ رو رُو.

به هر حال. میگذره. میگذره و با کمی جراحت به روزهای خوب خواهیم رسید. جراحتی به قیمتِ زمان، به قیمتِ عمر.

بگذره.

بگذریم.

 

۲۹ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۰۳ از یاد رفته
ویرایش پست

دل می‌رود زِ دستم

یادِ گذشته هنوزم ناراحت و دلتنگم میکنه.البته صرفاً یادِ اون شهرِ سرد و خشک، بقیه‌ی گذشته رو لازم ندارم. 

 

یادِ اون پیاده‌روی‌های چندساعته،

یاد اون کافه‌ی دیوونه کننده،

یادِ اون یکی کافه‌ی دلتنگ کننده،

یادِ زمستونش، پاییزش، بهارش،

یادِ شبایی که سگی سرد بود و تو دمای منفی 10 میرفتیم پارک جنگلی و آتیش میکردیم،

یادِ آدمایی که در نهایتِ خوبی و سادگی بودن،

یادِ خیابوناش، کوچه هاش، جاهای پرتش،

یادِ غروباش...

یادِ گذشته.

 

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را / کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

ان در امیدواری، ان در امیدواری، ان در امیدواری.

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۷ از یاد رفته
ویرایش پست

کمتر

جای مردانِ سـیاست بنِشانید درخت،

                                   گوهِ کمتر زندگیِ بهتر.

۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۸ از یاد رفته
ویرایش پست

خواب

زندگیِ این روزا مثلِ یه خوابِ ترسناک میمونه. باید دائم نگران خونوادت باشی، باید نگران خودت باشی که یه وقت کرونا نداشته باشی که به خانوادت انتقال بدی.

تف به زندگیِ سالِ 98.

تف به رویِ کثیفِ شارلاتان‌های کم‌ناموسی که تا همه‌مون نمیریم ول کنمون نیستن. 

امیدوارم این سال بی برکت و بدرد نخور به خیر و خوشی شرشو کم کنه...

۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۳۲ از یاد رفته
ویرایش پست

اوایلِ اسفند

فردا عازمم به سمتِ پادگانِ آموزشیِ سربازی.

تو این گیر و دار کرونـا هم داره جولون میده و مشخصه حداقل 3-4 هفته‌ست که وارد کشور شده، خدا لعنت کنه باعث و بانیاشو. بی عرضه‌های کثافتی که با جون مردم تجارت کردن و شدن مسیرِ ترانزیتِ چینی ها به چین. 

فردا میرم پادگان و تو پادگان از تمام استانا سرباز میاد، از قم، تهران، بابل، رشت، اراک و... .

 

البته که کرونـا زیاد کشنده و خطرناک نیست. ولی تو این سگدونی خطرناکه. همه جا آمار تلفاتش 2% بوده، ولی واسه ما چهار هیچدهمه، به عبارتی 22%. البته که این آمار هم دروغه و این بی‌ناموس‌های سگ‌پدر مثل همیشه دروغ میگن.

داریم توی سگدونی زندگی می‌کنیم. یه سگدونیِ اسمی. هر فعل و انفعالی که توی این سگدونی رخ میده بوی نا میده. عرضه‌ی هیچ کاری رو ندارن، حتی نمیتونن مادرشونو مدیریت کنن...

و من فردا دارم میرم پادگان و به زودی هم تولدمه. تولدی که قراره تو اون روز تبریکی نشنوم. بالاخره تو پادگان تلفن و اینترنت و این مسائل مثلِ بیرون نیست. اینم تجربه‌ی جالبیه.

 

امیدوارم به خیر بگذره و تلفات زیاد نباشه. مردم گناه دارن.

و من نگرانِ تمامِ پدر و مادرهای این سگدونیَم؛ اسیرهای این سگدونیِ پرگهر.

۰۲ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۶ از یاد رفته
ویرایش پست

دوباره شیراز

دوباره. 

دوباره کمی اندوه،

کمی استرس،

کمی دغدغه.

۲۷ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۱۶ از یاد رفته
ویرایش پست