i t f o Pirates

۸ مطلب با موضوع «یادداشت های مکتوب» ثبت شده است

نیمه‌ی بهمن 98؛ یک سال و یک‌دو روز

پارسال 12 بهمن بود که ناکجای عزیزمو ترک کردم به سمتِ شیراز؛ خانه‌ی پدری.

پسرداییم بعد از یکی دو سال اومده بود ایران و از اونجایی که نزدیک ترین دوستانِ هم بودیم می‌بایست که منم سریع برگردم که 2-3 روزی رو ببینمش. و 12 بهمن از ناکجا حرکت کردم و 13 بهمن رسیدم به شیراز...

چه رسیدنی؟ چه آشی؟ چه کشکی؟

بعد از اون روز هیچوقت نرسیدم. فقط رفتم. رفتم و نرسیدم. وامانده از هر طرف...

پریروز سالگردِ ترکِ ناکجا برای همیشه بود. البته که خردادِ امسال رو هم کامل اونجا بودم، ولی خب همه چیز تغییر کرده بود، تغییر. شرایط، روابط، ضوابط. پس 12 بهمن سالگردِ ترکِ ناکجا بود. شهرِ عزیزی که یه بخش بزرگی از زندگیمو اونجا جا گذاشتم و داره گرد و غبار و برف میشینه روش، تابستون و زمستون.

این هم صفحه‌ی بدخطی که اون روز نوشته شد و یه لکه از قهوه‌ای که اون روز خورده شد و قلبی که اون روز دو تکه شد.

#در_انتظار_ناکجا

 

پ ن0: آخرش نوشته بودم "اینم میگذره و برمیگردم، میگذره، برمیگردم، هر چند کوتاه...".   و چقدر زود گذشت، جوری که هیچ برگشتنیو تاب نیاورد و انگار که دیگه هیچوقت اونجا رو ندیدم...

پ ن1: جا داره که بگم بقولِ بزرگی: من رفتنامو رفتم، برگشتنامو گشتم. میطلبید در این صحنه.

پ ن 2: بگذر سالِ پیشِ رو. تو هم به همین سرعت بگذر. هر چند که آرزوی ترسناکیه، ولی بگذر و گمشو علی الحساب. این آرزو بوی مرگ میده، بوی سالهایِ زیادی که تو یه چشم به هم زدن گذشتن و روی سرت موی سیاهی باقی نزاشتن...

پ ن3: خواستم ادامه ی "سفر به انتهای شب" رو بخونم. منتها صبح باید بیدار شم و پیگیری کنم ببینم برگ سبزم کدوم قبرستونی مونده، و بهتره بخوابم. پس شب بخیر.

۱۵ بهمن ۹۸ ، ۰۵:۲۳ از یاد رفته
ویرایش پست

یکی از آخرین جمعه‌ها

 

پ ن: از سری پست‌های "یادداشت‌های مکتوب".

پ ن2: امان از زمان، امان از زمان. کاش یه سری از کتابایی که تو این یک سال خوندم رو 2 سالِ پیش خونده بودم! امان...

۲۲ آذر ۹۸ ، ۰۵:۱۱ از یاد رفته
ویرایش پست

شب

97/09/10

23:30

 

پ ن: یاد نُت هایی که الآن پِلِی میشدن به خیر :) 

پ ن دو: اینکه این روزا خوبن و زندگی تو مسیرِ خوبش قرار داره، دلیلی نمیشه که دلم تنگ نشه واسه گذشته.

پ ن سه: چه مشکلِ بدی بود مشکلِ عاطفیِ فوق الذکر :| داشت مغزمو میخورد، خداروشکر که مشکلاتِ عاطفیمون / بحثامون زیاد نیست، وگرنه منو میکُشتن کم کم :] 

پ ن چهار: دو تا آهنگی که قشنگ تکونم میدن، Epitaph و Famous Blue Raincoat؛ آغشته به جادوی موسیقی. 

۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۲۵ از یاد رفته
ویرایش پست

آخرین روزِ ترمِ نُه.

12/11/1397

17:41

 

پ ن: دلم واسه کافه ی امیر لک زده، همون کافه ی روبروی دانشگاهِ آزاد. به خونمون و دانشگاهمون (دولتی) نیز نزدیک بود و دنج و تاریک. هوا هم که همیشه سرد...

پ ن 2: یه لحظه عمیقاً یاد روزِ آخر افتادم و دلم تنگ شد :) برای زندگیِ اونجا.

۲۱ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۹ از یاد رفته
ویرایش پست

یک سه شنبه ی متفاوت

امروز سه شنبست و قرص ویتامین D نخوردم،چون متوجه شدم به جای 90 روز، 100 روز به خوردنش مبادرت ورزیدم و بیشتر از اینش خطرناکه.

امروز ظهر بیدار شدم و بیرون نرفتم. قصد خاصی هم واسه بیرون رفتن نداشتم، هر چند داشت تاریک می‌شد. امروز حس و احساسِ "نیاز به دیدن روز" رو نداشتم، تصمیم گرفتم شلوارمو ببرم خیاطی و عجله ای نکردم واسه رسیدن به روشنایی روز. امروز سه شنبه متفاوتیه! احساسِ نیاز نمیکنم. کمترین احساس نیاز به محیط و بیرون (محیطِ بیرونی) رو حس میکنم، احساسِ خوبی دارم. نه خیلی خوبا! ولی احساسِ خوبی دارم و اصلاً حسِ بدی ندارم. الانم اومدم کافه کاف تو خیابون روبروی فلان پارک. قهوه‌ش عالی و مطبوع بود. اسپرسوی دلچسب. کتاب خیانت از کوئلیو رو هم همینجا تا صفحه ی 23 خوندم. کافیست :)

18/10/1397

18:37

 

پ ن: الان صفحه ی 43 هستم.

۲۸ دی ۹۷ ، ۰۵:۱۰ از یاد رفته
ویرایش پست

امواج زندگی

هر کسی تو زندگیش جوری پیش میره -طیِ سالیانِ سال، تو طول یه زندگی- که امواج زندگی با یه سریا هم‌جهتش میکنه؛ ینی هر فرد در طول زندگی با یه سری آدم دیگه -که اونا هم هر کدوم یه  فرد هستن و به طبع شرایط مشابه  دارن- تو برهه‌های مختلف هم‌جهت میشه و این امواجِ مخفیِ زندگی اونا رو کنار هم نگه میداره.

و صحبت از این روابط و این بودن‌ها وجزئیاتش خیلی پیچیده‌ست و از محدوده توان من خارجه، چه برای نوشتن و چه حتی برای فک کردن، پس ادامه نمیدم و جمله ها رو زودتر به اتمام رسونده و میرم که بریم یه جای جدید قهوه امروزمونو بخوریم.

18/09/1397

17:09

 

پ ن: ندارد.

۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۳:۳۲ از یاد رفته
ویرایش پست

قبل از شروع ترم 9

قبل از شروع ترم 9، اتوبوسِ شیراز-ناکجاآباد! و طبق معمول توام با لرزش‌های مکرر اتوبوس. یه تابستونِ پوچ و بی‌حال گذشت و دوباره مسیرِ دوست‌داشتنیِ همیشگیِ این چند سال؛ ناکجاآبادِ عزیز!!!

آخرین باری که این مسیرو طی می‌کنم، مگه اینکه اتفاقی تو راه باشه که ازش بی خبرم هنوز. دوست نداشتم امروز برسه، ولی عمر گذراست و ما هم ناگذیر به گذر...

یه روز میرسه که کلی از روزای این ترم گذشته و خیلی چیزا تموم شدن، اون روز نمی‌تونم حدس بزنم، شاید خوب باشه شایدم بد باشه. دوس ندارم به اون‌روز فک کنم، هر چی که میخواد باشه. ترجیح میدم قبل از زنگِ آخرِ همه چی، استفاده کنم از بعضی روزای این ایام، که اینم می‌گذره...

13/06/1397

17:10

 

پ ن 1: ناکجاآباد = اینجا، شهر دانشگاهم.

پ ن 2: یه روزی رسید که خیلی از روزای این ترم گذشتن و چه بد!

۲۲ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۱ از یاد رفته
ویرایش پست

میانِ خورشیدهای همیشه

در حال حاضر تو آلاچیقِ اینوری -دانشگاه- نشستم و به منظره‌ی فوق‌العاده خوشگلی که خورشید و ابرا و امتدادِ آسمون ساختن نگاه می‌کنم. نهایتِ زیبایین این ابرای پاییزی... و واقعا موندم چطور ابرا رو توصیف کنم و تهش گفتم ابرای پاییزی! پاییزی هم شد صفت؟

بگذریم، امیدورام همینقد قشنگ بمونه آسمون، و نمی‌دونم چیکار کنم!

06/09/1397

14:27

 

پ ن 1: اولین یادداشتم که بی دلیل انتخابش کردم برای انتقال به وبلاگ!

پ ن 2: اصولا تو دفترچه‌هام/دفترام که مینویسم -حتی 2 خط- براش عنوانم مینویسم که اینجا میزارم به عنوانِ عنوانِ مطلب.

پ ن 3: توی کلمات کلید، اسم دفتری که اون یادداشت، روزمرگی‌ و بهتر بگم هجویاتم رو مینویسمو ذکر خواهم کرد.

پ ن 4: اسم بانو و شهرِ دانشگاهم که عاشقشم زیاد تو یادداشتام هست که نمیخوام بنویسمشون. اسم مستعار میزارم به جاشون اگه نیاز شد...

۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۸ از یاد رفته
ویرایش پست