i t f o Pirates

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب» ثبت شده است

شب مرد تنها

اون یک ماهی که ناکجا بودم، آهنگ "شب مرد تنها"ی اِبی رو خیلی گوش میدادم. و قبل از اون خیلی کم شنیده بودمش. و خیلی قشنگه. و خیلی قشنگ بود.

دیشب یکی دو ساعت تنها بودم، نشستم چن تا آهنگ گوش بدم. وقتی "شب مرد تنها" رو گوش دادم واقعاً برگام ریخت. خیلی عمیق یادِ هفته های پیش توی اون شهر میوفتادم و یادِ اتفاقاتش و احساساتش و روزا و شبا و بعد از ظهراش... و بعد از "شب مرد تنها"، چن تا آهنگ دیگه گوش دادم و دیگه دوس ندارم اونو گوش بدم. عمیقاً روی احساساتم تاثیر میزاره و فعلاً ترجیحم اینه روالِ زندگیم روی یه سکون بیوفته، بدون احساسِ خاصی، چه نسبت به گذشته، چه نسبت به حال و چه آینده.

امروز عصر میخواستم برم کافه و یه اسپرسو بخورم، نوشیدنیِ محبوب. ولی پا نشدم و نرفتم. به جهتِ همون سکونی که گفتم. ضمناً کافه های اینجا رو دوس ندارم، همینطور خیابونا و شهریتش رو. وقتی ناکجا بودم و بعضی وقتا به بعضیا میگفتم اینجا رو از شیراز بیشتر دوس دارم، با چشم گرد نگام میکردن و ابراز تعجب میکردن. چه میشود کرد.

الان که اومدم از "شب مرد تنها" نوشتم، هی تو سرم تکرار میشه... هی تکرار:

«شبایِ جوونی، جه بی اعتباره، همش بی قراری، همش انتظاره...»

هر آهنگی یه دوره ای داره، یا هر دوره ای یه آهنگی داره. ترمای اول خیلی زیاد فرهادِ بزرگ رو گوش میدادم، و آلبومِ اگه یه روزِ فرامرز اصلانی. ترمای میانی هر کدوم یه سری آهنگ پراکنده ی دیگه به همراهِ فرهاد، ترم 9 آهنگ محتاج ابی و یک ماهِ آخرِ ناکجا، آهنگ شب مرد تنها. یادشون بخیر.

 

ازینا که بگذرم، دیشب کتاب "در اردوگاهِ محکومین" کافکا رو خوندم. البته یه جورایی داستان کوتاه بود. ولی خب یه 50-60 صفحه ای میشد، با ترجمه ی کامل روزدار که خوب بود. 

داستان و روایتِ کاملاً معمولی ای بود. تهِ کتاب یه سری نقد و بررسی از داستان هم ضمیمه شده بود، و چیزایی که میگفت منطقی بود، ولی با این همه زوری که مفسرا زده بودن بنظرم بازم داستان محتوایِ گنده و خاصی نداشت. اصلا نداشت. یه داستان معمولی، با محتوا و پس زمینه ی کاملاً معمولی.

تو نقد و بررسیش یه جوری به هر دری میزدن و سعی میکردن از هر دیالوگی مفهوم بکشن بیرون، که انگار میخوان از 100 گِرم ماست نیم کیلو کَرِه بگیرن. به هر حال درسته کتاب مال کافکاست، ولی دلیلی نمیشه که چون کافکا نوشته‌تش حتما پای یه شاهکار در میونه. معمولی بود.

امشب هم کتابِ "سگِ سفید" رومن گاری رو شروع میکنم. این اواخر کتابی که خیلی به دلم بشینه نخوندم، توقع داشتم بهتر باشن همشون. به جز کتاب 1984 که واقعا خوب بود. عالی. امیدوارم "سگ سفید" خوب باشه دیگه. 

 

پ ن: ناکجا = شهرستانِ دانشگاهم. اسمشو نمی‌نویسم چون ممکنه توی نتایج گوگل وارد شه و کسی اینجا رو بیابه و نمیخوام این رو.

۱۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۲۳ از یاد رفته
ویرایش پست

آخرین روزِ بهار - اولین روزِ تابستون

الان 31 روزه که ناکجای عزیزم. و از 10 روزِ پیش دارم برگشتن به خونه رو روز به روز به تعویق میندازم. و حالا تصمیم دارم فردا برگردم. فردا میرم ینی؟ هنوزم مطمئن نیستم. ممکنه برم و ممکنه نرم. بستگی داره فردا چی بخوام. 

اگه فردا هم نرفتم، بخدا پس فردا میرم.

عصر رفتم کافه ی داش امیر. به جایی رسیده که وقتی اونجا بودم و هنوز حساب نکرده بودم سوار ماشین شد و رفت! منم چن دقیقه بعدش حساب کردم و کافه رو تک و تنها باقی گذاشتم و رفتم. دلم تنگ میشه برای این کافه، دلم تنگ میشه. کافه سیبیل.

بعد از کافه رفتم قدم بزنم، عصر بود. رفتم سمتِ دانشگاهمون، پلِ عابرِ قبلش و پیاده روی خیابون دانشگاه. و مثلِ تمام جمعه های این پنج سالِ این شهر، سگ پر نمیزد. همین سکوت و سکونش به یاد آورنده ی هزار تا خاطره‌ست. 

الانم رفتیم خریدِ شام و برگشتیم. امیدوارم زودتر شام بخوریم تا بتونیم به موقه بریم کافه. شاممون املته، غذای مورد علاقم.

هر جوری که فک میکنم دوس ندارم فردا برم، دوس دارم فردا هم باشم و عصر برم قدم بزنم، یه پیاده رویِ دیگه، یه غروبِ دیگه، یه بارِ دیگه کافه، یه بارِ دیگه شب گردی، یه بارِ دیگه.

این دومین باریه که حینِ نوشتنِ این یادداشت دارم میرم و میام. از ساعت 20:30 شروع کردم به نوشتن و الان نزدیک نیمه شبه. بعد از شام، ساعت 00:15 رفتیم که بریم کافه ی روبروی ایستگاه دانشگاهِ آزاد که دیر رسیدیمو تعطیل بود. بچه ها برگشتن سمت خونه و من رفتم قدم زدم و الان رسیدم خونه.

گوشیم ساده‌ست و فقط یه دونه آهنگ تونستم بریزم روش. "شب" از فرامرز اصلانی. این روزا وقتی تنها بیرونم و هوسِ آهنگ میکنم همینو میزنم رو تکرار. وقتی با بچه ها هستم هم آهنگای مورد علاقه ی دیگمو گوش میدم. بچه ها شناختنم و میدونن آهنگ دوست دارم. واسه همین "محتاج" و "شب مرد تنها" از ابی، چن تا از آهنگای فرهادِ عزیز، چن تا از آهنگای فرامرز اصلانی و یکی دو تا از نامجو دانلود کردن که با هم که بیرونیم برام پلی کنن. ممنون.

تو این یک سالی که گوشی ساده دارم فقط دو تا چیز اذیتم کردن. یکی اینکه نمیتونم عکس بگیرم و یکی دیگه اینکه نمیتونم آهنگ گوش بدم. البته جدیداً فهمیدم دوربین VGA یِ گوشیم تقریباً یه چیزایی ثبت میکنه. و همین جدیداً فهمیدم بلوتوث داره و میتونه موزیک پِلِی کنه، که متاسفانه همزمان اینم فهمیدم که حافظش خیلی کمه و یه آهنگ بیشتر نتونستم بریزم روش. اگه بهم بگن از تمامِ آهنگای دنیا فقط میتونی یه آهنگ رو گوش بدی، با اینکه آهنگای زیادی رو خیلی زیاد دوس دارم، ولی بدونِ فکر کردن میگم آهنگِ "آوار" فرهاد رو میخوام. نمیدونم الان که شرایطِ نسبتا مشابهی دارم چرا آهنگِ "شب" فرامرز اصلانی رو دارم. البته، اینم دوست داشتنیه و راضی ام.

راندِ آخری که رفتم قدم بزنم، بچه ها گفتن مراقب باش ندزدنت. ولی من از هیچ چیزِ این شهر نمیترسم. رابطمون دو طرفه‌ست. میدونم اینجا اتفاقی برام نمی‌افته، هر ساعتی که میخواد باشه، هر جایی که برم.

قسمِ اولِ پستمو پس میگیرم. فردا هم نمیرم. فردا هم باشم.

بسه دیگه. برم اینستا رو یه چک کنم، بعدشم شاید کتابِ 1984 رو بخونم. سرِ شب یه چهار-پنج صفحه خوندم و الان مشتاقم برای خوندن.

برم دیگه.

 

پ ن 1: ناکجا= اینجا. شهرِستانِ دانشگاهم. 

پ ن 2: وقتی شروع به نوشتن کردم هنوز فصلِ بهار بود، الان ولی فصلِ تابستونه. 

۰۱ تیر ۹۸ ، ۰۲:۰۰ از یاد رفته
ویرایش پست