i t f o Pirates

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

عصرِ دل‌انگیز

13/09/1397

حوالیِ ساعتِ 16:00

 

پ ن: اون روزو یادمه، جدّاً یادِ غروبای پشتِ‌بوممون بخیر... حتی اگه بهشتم برم هوسِ دیدنِ اون غروبای خوشگل و اون آسمونِ بی نظیر از کَلّم نمیپّره. 

پ ن 2: تو دفترچه‌ی دوخت طبق فرمت همیشگی نمینوشتم و مثلا تو این note، زمانو ننوشتم که احتمالا حوالیِ ساعت چهار بعد از ظهر بوده، چون بعدش به سرعت تاریک میشد و عصری نمیموند دیگه :) 

پ ن 3: خونه ی آخرمون، تقریبا تنها ساختمونِ مسکونیِ سرِ چهارراهِ دانشجو بود و دو سال طبقه ی همکفِشو داشتیم، و چند ماهِ آخر هم خونه ی روی پشتِ بومو گرفته بودیم. باید بمیرم تا یادم بره اون خونه ی بی نظیرو. خونه ی پشت‌بوم خصوصاً. یه خونه ی نقلی + یه پشتِ بومِ بی نظیر که آسمونش هر روز با روح و روان بازی میکرد. تو شیراز هیچوقت اون آسمونِ خوشگلو ندیدم، و همیشه میگفتم شیراز زمینش قشنگه و اونجا آسمونش :) 

پ ن 4: از فست‌فود جات متنفرم، از تُندی همچنین، و از طعم‌های تُرش ایضاً.

۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۰۹ از یاد رفته
ویرایش پست

شب

97/09/10

23:30

 

پ ن: یاد نُت هایی که الآن پِلِی میشدن به خیر :) 

پ ن دو: اینکه این روزا خوبن و زندگی تو مسیرِ خوبش قرار داره، دلیلی نمیشه که دلم تنگ نشه واسه گذشته.

پ ن سه: چه مشکلِ بدی بود مشکلِ عاطفیِ فوق الذکر :| داشت مغزمو میخورد، خداروشکر که مشکلاتِ عاطفیمون / بحثامون زیاد نیست، وگرنه منو میکُشتن کم کم :] 

پ ن چهار: دو تا آهنگی که قشنگ تکونم میدن، Epitaph و Famous Blue Raincoat؛ آغشته به جادوی موسیقی. 

۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۲۵ از یاد رفته
ویرایش پست

آخرین روزِ ترمِ نُه.

12/11/1397

17:41

 

پ ن: دلم واسه کافه ی امیر لک زده، همون کافه ی روبروی دانشگاهِ آزاد. به خونمون و دانشگاهمون (دولتی) نیز نزدیک بود و دنج و تاریک. هوا هم که همیشه سرد...

پ ن 2: یه لحظه عمیقاً یاد روزِ آخر افتادم و دلم تنگ شد :) برای زندگیِ اونجا.

۲۱ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۹ از یاد رفته
ویرایش پست

6 بهمن، امتحانِ آخر و دانشگاه

امروز آخرین امتحانمم دادم و الان عصره و دانشگاهم. دانشگاهم، در حالی که ساعت 15:30 هست و آخرین روزی بود که توی این دانشگاه چیزی داشتم برای انجام! بقیش حساب نیست، بعداً نهایتاً واسه یه دفاع پایان‌نامه و دو تا -ده تا- امضاء برمی‌گردم، و اون این نیست.

الان رو یه صندلی از وسایلِ ورزشی تهِ دانشگاه نشستم و به این فک میکردم، که چرا هر روز نمیومدم همینجا بشینم و یه صفحه یادداشت کنم و برم. - الان که تموم شد دیگه؟ بیخیال. بیخیال محسن. اصلاً زمانی نمونده. اصلاً. 

06/11/1397

15:35

 

پ ن: دانشگاه بودم. و گذشت و الآن خونه ام، در یک ثباتِ منطقی. بعداً هم واسه دفاع پروژه و دو تا -10 تا- امضا باید برگردم شهرِ دانشگاهم. چقد سیاله زمان. سیالِ خوب یا سیالِ بد؟ خوب احتمالا. 

۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۵:۳۴ از یاد رفته
ویرایش پست