قبل از شروع ترم 9، اتوبوسِ شیراز-ناکجاآباد! و طبق معمول توام با لرزشهای مکرر اتوبوس. یه تابستونِ پوچ و بیحال گذشت و دوباره مسیرِ دوستداشتنیِ همیشگیِ این چند سال؛ ناکجاآبادِ عزیز!!!
آخرین باری که این مسیرو طی میکنم، مگه اینکه اتفاقی تو راه باشه که ازش بی خبرم هنوز. دوست نداشتم امروز برسه، ولی عمر گذراست و ما هم ناگذیر به گذر...
یه روز میرسه که کلی از روزای این ترم گذشته و خیلی چیزا تموم شدن، اون روز نمیتونم حدس بزنم، شاید خوب باشه شایدم بد باشه. دوس ندارم به اونروز فک کنم، هر چی که میخواد باشه. ترجیح میدم قبل از زنگِ آخرِ همه چی، استفاده کنم از بعضی روزای این ایام، که اینم میگذره...
13/06/1397
17:10
پ ن 1: ناکجاآباد = اینجا، شهر دانشگاهم.
پ ن 2: یه روزی رسید که خیلی از روزای این ترم گذشتن و چه بد!