i t f o Pirates

دی ماه

اوایل دی ماه 1398. هیچ چیز خاصی نیست.

یکی دو هفست باشگاهو شروع کردم، دو هفتست درگیر طراحی سایتمم، دو هفتست ویدیوی آموزشی ندیدم، امریه در حال جور شدنه. و همین ها.

 

۰۶ دی ۹۸ ، ۱۶:۰۲ از یاد رفته
ویرایش پست

ترافیک

این اواخر شدیدا مشغول طراحی سایتم هستم، طراحی و توسعه البته. دیشب یه قسمتِ کار پیچیده شده بود و نمیشد نیمه کاره ولش کرد، و واسه همین تا 7.5 صبح دورش بودم.

و امروز تماسای تلفنی مهمی رو از دست دادم. تُف. لعنت به تماسی که بر اثرِ خواب تا لنگه ظهر از دست بره، یا لعنت به خوابِ لنگه ظهری که تماسای مهمی رو بپرونه. یا لعنت به کاری که باعث شه تا صبح بیدار بمونی و باقی ماجرا.

 

کارای سایت خوب پیش میره، طراحیش استاندارد و خوب شده. بنظرم از سایتایی که رقیبم محسوب میشن یه سر و گردن بالاتره. البته هنوزم مونده تا تموم شه! صفر تا صدِ طراحیِ سایت خیلی ریزه کاری داره، دهن آدم سرویس میشه. الان 2 هفتست که دورشم و هنوز 30% از کارا باقی مونده. و جدیداً دارم باشگاه هم میرم و اونم یه مشغله‌ی جدید و زمانگیره. خواهرزاده‌ی عزیزم هم که اینجاست و خیلی بهم وابسته‌ست و بعضی وقتا که کار دارم از ترسش دسشویی هم نمیرم. همین که از اتاق برم بیرون مث برقْ ظاهر میشه و "دادا" گویان میاد و میگیرتم و نمیزاره برگردم تو اتاق دیگه. کارای سربازی هم که هست و بعد از پست کردنِ دفترچه کلی تکاپوی جور شدن امریه رو دارم. البته تکاپویِ تلفنی! به هر حال رو اعصاب میره.

 

این روزا زندگیم در ترافیکه. همه چی. ولی به هر حال این سختی ها و دردسرها میگذرن و نتیجه میمونه. هر چند الان هر گونه نتیجه ای دور از تصوره و صرفاً میتونم دهن سرویسی ها و ترافیک رو حس کنم.

حس کن. حسشون کن که دارن ثانیه به ثانیه میگذرن، بدونِ توقف. همینی که همین الان درگیرشی هم میگذره. میگذره و میگذرن و میگذری و قبل از اینکه استخون و نفت بشی یه دَمی میمونه واسه نفس کشیدن. کافیه.

۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۷:۰۰ از یاد رفته
ویرایش پست

یکی از آخرین جمعه‌ها

 

پ ن: از سری پست‌های "یادداشت‌های مکتوب".

پ ن2: امان از زمان، امان از زمان. کاش یه سری از کتابایی که تو این یک سال خوندم رو 2 سالِ پیش خونده بودم! امان...

۲۲ آذر ۹۸ ، ۰۵:۱۱ از یاد رفته
ویرایش پست

ER

بعد از مدت ها که دوست داشتم یه سایت راه بندازم و از تخصصم توی طراحی وب و بهینه سازی و سئو استفاده کنم، بالاخره چند روز پیش یه ایده‌ی مناسب به ذهنم رسید و امشب خریداشو انجام دادم و از فردا طراحیشو شروع میکنم. 

یه سایتِ سبز و قشنگ. متولدِ آذرماهِ 1398.

بهش امیدوارم، ببینم این طفلِ یک روزه به کجا خواهد رسید...

۱۹ آذر ۹۸ ، ۰۲:۰۲ از یاد رفته
ویرایش پست

چقدر قشنگ

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را             دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز           باشد که بازبینم دیدار آشنا را

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون          نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۷:۳۵ از یاد رفته
ویرایش پست

به تماشا

آذرماهِ در حالِ گذارِ 1398. دهمِ آذر. 

۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۵ از یاد رفته
ویرایش پست

گذشته

آهنگِ غربتِ اِبی هم خیلی قشنگه. ترمِ آخر تو ماشینِ فلانی زیاد گوشش میدادیم. دیوونه کننده‌ست. بهتره بگم دیوونه کننده بود. 

امریه اوکی شد بالاخره. ولی تا روزی که دفترچمو پست نکنم خیالم راحت نمیشه و این سایه‌ی سیاهِ سرگردونی و اضطراب رو سرم باقی میمونه.

چند روزه کتاب نخوندم، باید 4 روز شده باشه. امشب میخواستم بخونم که یه چیزی پیش اومد و نشد.

 

باز داشتم چرت و پرت مینوشتم. دوس ندارم از روزمرگی هام بنویسم. دیگه از روزمرگی های تکراریم نمینویسم. 

 

امروز دنبال یه کاغذ از شعری میگشتم که پارسال نوشته بودم، یه شعرِ سپید. و رفتم سر وقتِ ساکم و اونجا با کلی کاغذ مواجه شدم که شعرمم لاشون نبود. لای اون کاغذا کارت ورود به جلسه ی ترم 6 و هشتَم بود، گواهیِ بیماریِ سه سال پیشم، کارت داوطلبی کنکورِ 93، یه صفحه جزوه از ترمِ بوق، یه کاغذ که توش یه بیت از یه آهنگ نوشته بودم [که از تقدیر و فالِ ما، در این دنیا کسی چیزی نمی‌داند...]، و کلی کاغذِ دیگه. 

خیلی از کاغذایی که به یه چیزِ خاص تو گذشته مربوط میشن رو همین شکلی نگه داشتم. گذشته رو باید نگه داشت. مثلاً یه روز سرِ یه کلاسی الکی رو کاغذ چرت و پرت مینوشتم، همینو هم نگه داشتم. یا واسه یه امتحانی یه صفحه نکته برداری کردم، همینم نگه داشتم. و کلی چیزِ دیگه که الان تو ساک و کمُدن و تا خیلی سالِ دیگه نگه داشته خواهند شد، به صورتِ جدی.

یه کارتُن خرت و پرت داشتم که پر از دفتر و چیز میز از کودکی تا 18 سالگیم بود و تو اسباب کشی ها هی جا به جاش میکردیم (ما زیاد اسباب کشی میکردیم تا دو سال پیش). و تا چند ماه پیش هم بودش و چند هفته پیش دیدم نیستش و اندازه‌ی یه خر غصه خوردم. دفترِ کلاسِ اولِ ابتداییم رو هم نگه داشته بودم، از 17 سال پیش. یه تیکه سنگ از 10 سالِ پیش نگه داشته بودم که روش یه سری حروف رو در آورده بودم. دو سه تا دفتر خاطرات. یه مشت مُنجوق. و کلی خرت و پرتِ دیگه که برام خیلی باارزش بودن و به فـاکِ عظما پیوستن. ولی از این به بعد به "غنیمت‌هام از گذشته" بیشتر دقت میکنم. نمیزارم مثِ اون کارتُنِ پرخاطره گم و گور شه. 

و همین.

رفتم.

۲۵ آبان ۹۸ ، ۰۲:۳۹ از یاد رفته
ویرایش پست

زندگی

تو این ماه‌ها اکثرِ مطالبِ وبلاگم راجبِ روزمرگی‌هام بوده و چیزِ خاصی از زندگی ننوشتم. در صورتی که قبلنا، یعنی خیلی سال پیش، خیلی کم تو وبلاگام از روزمرگی مینوشتم و یادداشتام همیشه راجب زندگی بودن. الان با خودم گفتم این مطالبی که تو این 4-5 ماه نوشتم (به جز چند تاشون) بدردِ لایِ جرزِ دیوار هم میخورن آیا؟ فک نکنم. یادداشتای عبث و بی‌خودی‌ان. چند سالِ دیگه که اومدم سراغِ این وبلاگم احتمالاٌ از خیلی از یادداشتای این برهه ناامید بشم و کامل نخونمشون.

 

شاید به خاطر این دفترا باشه. کدوم دفترا؟ همین دفترایی که الان کنارمن. و همیشه کنارمن. در حالِ حاضری که دارم توی این وبلاگ مینویسم 9 تا دفتر و دفترچه کنارِ دستَمَن. به همراهِ دقیقا 10 تا خودکار. که تعدادشون هم متغیره و هر از گاهی چن تاشون میرن تو کمد و چند تای دیگه جاشونو میگیره.

 اینا باعث میشن اصلِ کاری های ذهنمو روی کاغذا بنویسم. البته که همه ی این دفترا دفترا واسه یادداشت نیستن و سه تاشون جزوه‌ان، جزوه هایی که حاصلِ تمامِ زندگیِ این چند ماه هستن، جزوه هایی که تمامِ حاصلِ زندگیِ این چند ماهن. جزوه از چیزایی که تو این چند ماه یاد گرفتم. و خلاصه، زندگی رو تو دفترها و لای کاغذام مینویسم و نصیبِ اینجا میشه یه مشت خزئبلِ تکراری و بی‌خود.

 

زندگی، زندگی، زندگی. الانم پا نداد که بنویسم.

برم.

۲۲ آبان ۹۸ ، ۰۳:۴۷ از یاد رفته
ویرایش پست

گمان

اینجا پاییز شده انگاری. سرد به نظر میاد.

به نظر میاد.

امروز دوشنبه‌ست، نیمه‌ی دومِ آبان.

انگار پاییز شده.

بیرون سرد بنظر میاد.

۲۰ آبان ۹۸ ، ۰۶:۰۰ از یاد رفته
ویرایش پست

رو به انتها

داییم اینا این دو سه روزو شیراز بودن و خونه ی ما.

امشب با هم رفتیم کوه دراک، خیلی سرد بود و نشد زیاد از ماشین پیاده شیم. البته میشد پیاده شدا، ولی زیاد باد میومد و همه ترسیدن سرما بخورن و قیدشو زدن. ولی من یادِ سرمایِ ناکجا افتادمو دوست داشتم تو همون باد بشینم و سرما رو تا تَه احساس کنم.

بعد از این مطلب سریع میخوابمو ظهر که بیدار شم هیفدهمه. و یه چشم که رو هم بزارمو باز کنم رسیدیم به انتهای آبان. برجِ 9 شروع خواهد شد پس بزودی. موندم تصمیمِ غیر مترقبه‌مو بگیرم یا نه. دو به شَکم. چند روزِ آخرِ آبان بیشتر بهش فکر میکنم.

 

2-3 روزه کتاب نخوندم، آموزش ویدیویی هم ندیدم. چیکار کردم پس؟ نمیدونم واقعا. فردا بشینم یه فکری به حالِ این انفعال بکنم.

 

پ ن: این وبلاگو فقط واسه جوونیم میخوام. وقتی به 30 سالگی نزدیک شدم و تتمه‌ی جوونیمو پیش رو داشته باشم میرم و تو یه وبلاگ دیگه مینویسم. و این وبلاگ هم آرشیو میشه؛ مثلِ وبلاگِ کودکیم و وبلاگِ "اوجِ جوونی"م.

پ ن2: هیچ چیزِ خاصی.

۱۷ آبان ۹۸ ، ۰۴:۴۰ از یاد رفته
ویرایش پست

دلتنگِ

نیمه شب. نزدیک به نیمه‌ی آبان و نیمه‌ی پاییزِ تقلبیِ امسال. ادامه‌ی زندگی.

یه مدته هیچ خبری نیست، زندگی میره و میره و نشستم توی خونه، به انتظارِ پاییزی که نیومده. چه انتظاری؟ چه پاییزی؟ 

هنوزم دلتنگ میشم اگه بهش فک کنم. به چی؟ به اندک جایی برای زیستن. دلتنگِ چی؟ اندک جایی برای مُردن. و روزها میگذرن و میگذرن.

مشکلات زیاد شده، و هیچکدوم هم حل نمیشه، فقط گاهی یکی به قبلیا اضافه میشه. اوضاع چندان مساعد نیست و رمقی برای فکر نکردن باقی نمونده! 

 

شب‌ها میان و میرن، آدما میان و میرن، احساسات میان و میرن، و من یه جایی از زندگی ایستادم به انتظار.

۱۲ آبان ۹۸ ، ۰۴:۲۲ از یاد رفته
ویرایش پست

تُف

دهمِ آبان.

زندگی در جریانه، تقریباً مثل همیشه، حالا با یه کم سروتونینِ بالا و پایین، تقریباً مثل همیشه.

تُف.

۱۰ آبان ۹۸ ، ۰۲:۳۵ از یاد رفته
ویرایش پست

این فیلد نمی‌تواند خالی باشد

بیگانه‌ام، با سیمای تو

دیوانه‌ی، دنیـای تـو...

۰۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۳ از یاد رفته
ویرایش پست