این اواخر شدیدا مشغول طراحی سایتم هستم، طراحی و توسعه البته. دیشب یه قسمتِ کار پیچیده شده بود و نمیشد نیمه کاره ولش کرد، و واسه همین تا 7.5 صبح دورش بودم.

و امروز تماسای تلفنی مهمی رو از دست دادم. تُف. لعنت به تماسی که بر اثرِ خواب تا لنگه ظهر از دست بره، یا لعنت به خوابِ لنگه ظهری که تماسای مهمی رو بپرونه. یا لعنت به کاری که باعث شه تا صبح بیدار بمونی و باقی ماجرا.

 

کارای سایت خوب پیش میره، طراحیش استاندارد و خوب شده. بنظرم از سایتایی که رقیبم محسوب میشن یه سر و گردن بالاتره. البته هنوزم مونده تا تموم شه! صفر تا صدِ طراحیِ سایت خیلی ریزه کاری داره، دهن آدم سرویس میشه. الان 2 هفتست که دورشم و هنوز 30% از کارا باقی مونده. و جدیداً دارم باشگاه هم میرم و اونم یه مشغله‌ی جدید و زمانگیره. خواهرزاده‌ی عزیزم هم که اینجاست و خیلی بهم وابسته‌ست و بعضی وقتا که کار دارم از ترسش دسشویی هم نمیرم. همین که از اتاق برم بیرون مث برقْ ظاهر میشه و "دادا" گویان میاد و میگیرتم و نمیزاره برگردم تو اتاق دیگه. کارای سربازی هم که هست و بعد از پست کردنِ دفترچه کلی تکاپوی جور شدن امریه رو دارم. البته تکاپویِ تلفنی! به هر حال رو اعصاب میره.

 

این روزا زندگیم در ترافیکه. همه چی. ولی به هر حال این سختی ها و دردسرها میگذرن و نتیجه میمونه. هر چند الان هر گونه نتیجه ای دور از تصوره و صرفاً میتونم دهن سرویسی ها و ترافیک رو حس کنم.

حس کن. حسشون کن که دارن ثانیه به ثانیه میگذرن، بدونِ توقف. همینی که همین الان درگیرشی هم میگذره. میگذره و میگذرن و میگذری و قبل از اینکه استخون و نفت بشی یه دَمی میمونه واسه نفس کشیدن. کافیه.