این روزا حسابی وقتم پُره و سرم شلوغ. جوری که هر کاری می‌کنم نمیتونم 1 ساعت زمان از لاش بکشم بیرون واسه اتمامِ "سقوطِ" کامو.

نظرم راجب قرنطینه چیه؟ هیچ.

قرنطینه چه تاثیری روم گذاشته؟ هیچ. 

این 1 سالِ آخر رو درونِ اتاقم گذروندم. به جز خردادِ عزیزِ 98 که رفته بودم ناکجا و تو خونه بند نمیشدم و شب و روز تو کوچه و خیابون و کوهاش سرگردون بودم. 

11 ماه از یک سالِ اخیر رو خونه بودم و درونِ اتاقم. و خیلی وقتا به صورتِ خودخواسته 30 یا 40 روز بیرون نمیرفتم. پس هنوز قرنطینه فشاری بهم وارد نکرده و شرایط رو عادی میبینم. البته واسه اهلِ خونه ناراحتم. اونا کم کم دلشون میپوسه تو خونه! ای بابا. پس کاش تموم شه قرنطینه.

 

این روزا به جز سایتم درگیرِ نوشتن هم هستم. نوشتنِ هدفمند و با برنامه‌ی یه چیزِ جالب. یه چیزی که بتونه افرادو جذب خودش کنه. یه چیزی که حرفی برای گفتن داشته باشه. میتونم تمومش کنم؟ میتونم. فعلاً روی غلتکه. هر چند خیلی کم کم پیش میرم، ولی عجله ای هم ندارم و بنظرم همه چی روی غلتکه. قصد دارم قبل از سی سالگی یه چیزِ نسبتاً بزرگ بنویسم. 5-6 سال زمان دارم. وقتِ کمی نیست، البته برای نوشتن! وگرنه که 50 سال هم وقتِ کمیه برای زیستن.

 

برم کتابچه ی امیدو بخونم. 4-5 روزه واسم فرستاده و گفته نظر بدم. برم که امروز بخونمش. 

بای

 

پ ن: شدیداً در تمنایِ یه انزوای عمیق و اصیلم. منظورم از تمنّا آرزوئه. بعضی وقتا خودمو تو اون حالت تصور میکنم و از دیدنِ تصویرم جلویِ یه غروبِ نارنجی لذت میبرم. امیدوارم زودتر دوای این کرونای وامونده رو بسازن تا زندگی جریانشو از سر بگیره. 

دوس دارم برسم به اون انزوای کوتاه مدتی که آرزوشو دارم. برسم و یه کم انرژی بگیرم برای بعدها.