خب، 29 اسفنده و باید 98 رو تموم شده دونست.

چطور سالی بود؟ از حق نگذرم، ربعِ اولش خوب بود، خیلی خوب. و بعد از اون سقوط کرد به سمت بد شدن و بدتر شدن. یه سقوط آزاد. 

و الان که از اون ربعِ اول 3 ربع گذشته، میتونم بگم سال سختی بود. سالِ سخت، سال فقدان، سالِ اضطراب.

تموم شد. ولی همه‌ی این روزهای سخت با اتمامِ 98 تموم نمیشن، این بدی کشیده میشه به تقویمِ بعدی، تقویمِ بعدیش، تقویمِ بعدی...

ایام و سال‌های سخت و پر زحمتی در پیش دارم. البته که از زحمت فراری نیستم. اما "دَمی" میخواهم برای استراحت، "یک روز" خوشبختی، "یک هفته" آرامش. و طبق تجاربم از چارچوبِ زندگیم چنین دَمی زیاد محتمل نیست. و همین سخت میکنه سالِ پیش رو رُو. یک-دو-سه سالِ پیشِ رو رُو.

به هر حال. میگذره. میگذره و با کمی جراحت به روزهای خوب خواهیم رسید. جراحتی به قیمتِ زمان، به قیمتِ عمر.

بگذره.

بگذریم.