چند روزه دارم برنامه ریزی های کوچیکی میکنم و رو کاغذ رنگی های چسب دار مینویسم و میچسبونم بالای کمد. یه مربع کوچیک هم کنارِ هر کار (Task) میزارم که وقتی انجامش دادم تیک بزنم براش.

روزی 4-5-6 تا کار توش مینویسم؛ از نگاه کردن به آموزش ویدیویی 20 دقیقه ای اکسل، تا نگاه کردن به آموزش ویدیویی 50 دقیقه ای اکسل، تا خوندنِ کتاب، تا نوشتنِ جملاتِ برگزیده ی کتابای قبلی داخل دفتر سبزم، و حتی تا برقراریِ یه تماسِ تلفیِ واجب که هی عقبش مینداختم.

شیوه ی بدی نیست. همین کارای کوچیک تو دراز مدت مفید و به درد بخورن. و هر چند پیوسته انجام دادنشون سخت و دوست نداشتنیه، ولی با یادداشت کردن حداقل تو طول روز 4-5 تا تلنگر میخوری و میری سراغ کارای کوچیکِ مفید.

از فردا میخوام کارای مهم ترین توشون بنویسم. واردِ فازِ جدی تری از #سازندگی بشم. البته دیگه عادت کردم به سازندگی، ولی خب کم کم باید کارای سخت تری انجام بدم. عقب کشیدنِ ساعت رو هم به قالِ نیک میگیرم، چون امروز به جای اینکه ساعتِ 7 بخوابم، ساعت 6 میخوابم. (شیشی که هفت ئه).

 

فردا دربیه. امیدوارم استقلال ببره. اگه نبره هم امیدوارم یه هفته هوا ابری بشه. تا اون به این دَر شه.

 

مشغولِ خوندنِ "بیابانِ تاتارها" از دینو بوتزاتی هستم. البته هنوز اولشم و بعد از این پست میرم واسه مطالعه ی ادامش. تو این 3-4 صفحه که خوشم اومده از قلم نویسندش. البته شایدم جادویِ جنابِ سروش حبیبی باشه. درسته که مترجمای محشری مث محمد قاضی، بهمن فرزانه، نجف دریابندری و... داشتیم، ولی بنظرم سروش حبیبی بزرگترین مترجم تاریخِ مملکتمونه (تو ژانر خودش). و حتی حس میکنم دیگه هیچوقت مترجمی با این کیفیت زاده نشه اینجا. خدا حفظش کنه.

 

برم دیگه.

رفتم.