شب بیداری باعث میشه روزا زودتر بگذرن، باعث میشه روزا شبیهِ هم شن. و اینطور زودتر میگذره.

منم که این روزا بیکارم و حتی اگه خوابم ناغافل تنظیم شه دوباره سوئیچ میکنم به شب بیداری. چرا؟ چون زودتر میگذره.

چی زودتر میگذره؟ این ایام.

چرا زودتر بگذره؟ چون این روزا ذاتا ارزشی ندارن، و ارزشِ تمامِ این روزا برابر با یکی از همین روزاست. مثلِ ضرب کردنِ هزار تا 1 با هم میمونه، 1×1×1×1×1×1×1 تا بی نهایت میشه یک. 

تا کِی؟ تا وقتی که وقتش برسه. وقتش میرسه؟ بله. 

 

فعلا که مشغول کارای مفیدِ در دسترسم. تسلط روی اِکسل، کتاب خوندن، و جدیداً هم زبان خوندن. 

گفتم زبان. زبانم تو دبیرستان خیلی خوب بود، جوری که زبانِ کنکور رو 70% زدم و میتونستم هر جمله ای بخوام رو دست و پا شکسته به انگلیسی بگم. و الان گردِ زمان نشسته روش. نشسته روی چی؟ روی مغزم. به هر حال 5 سال گذشته. و الان دارم لغاتِ زبانِ دبیرستانو میخونم. همونا رو هم یادم رفته. اِی خاک. 

 

شهریور چرا تموم نمیشه؟ خیلی داره طول میکشه دیگه. تموم شو شهریور.

 

نمیدونم چه کتابی شروع کنم. "تهوع" تموم شد و الان تو انتخابِ کتاب موندم. شاید تنهاییِ پرهیاهو رو خوندم. 100 صفحه ست. دو ساعته میتونه تموم بشه. "تنهایی پر هیاهو" تصویب شد.

 

برم دیگه. چیکار کنم؟ یه قسمت آموزش داشبورد سازیِ اکسلو ببینم و یا یه قسمت از اکسلِ فرادرس. بعدش؟ لغاتِ زبان. بعدش؟ نیمه شب کتابو شروع کنم.

برم.