تقریبا آخرای کتابِ تهوع هستم، 50 صفحه ی دیگه مونده.

ترجمه ی "امیر جلال الدین اعلم" بی نهایت احمقانه و بده.جناب آقای اعلم؛ هر کجا و در هر حالتی که هستی بدون که تِر زدی. همه ی دفعاتی که تو این 4-5 سال این کتابو شروع کرده بودم و همون اول کار ولش کرده بودم یه بخشیش به خاطر ترجمه ی این مترجمِ بی سواد بوده. البته یه بخشیش. چون خوندنِ تهوع یه پیش نیازای دیگه ای به جز ترجمه ی خوب هم داره.

 

پارسال که ترم 9 شروع شده بود، یه مقدار از ترم که گذشت گاهاً یه احساسِ عجیبی نسبت به زندگی بهم دست داد. یه احساسِ خیلی عجیب.

مثلا وقتی از دانشگاه برمیگشتم خونه، یه لحظه به خونه و شرایطی که توش بودم فکر میکردم (یه آدم که با دوستاش برگشته خونه) و احساسِ جنونِ آنی میکردم! یا وقتی از پله پایین میرفتم یه احساسِ مشابه میکردم. یا وقتی که بالای پشت بوم وایمیسادم و پایین رو نگاه میکردم، یا وقتی که یه وسیله با یه کارکرد مشخص رو توی دست میگرفتم، یا وقتی تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم، یا وقتی که به میزِ چوبیِ تلویزیونمون نگاه میکردم.  و... .

اون روزا با اگزیستانسیالیسم هم آشنایی داشتم و تعریفشو میدونستم، ولی نمیدونستم کتابِ تهوع سارتر درونمایه ی کاملا اگزیستانسیالیستی داره. و اینکه نمیدونستم اگزیستانسیالیسم ورای مرزهای تعریف یعنی چی.

ولی با اینحال، وقتی اون حالتِ جنونِ آنیه بهم دست میداد دقیقا حس میکردم که احساسِ تهوع دارم نسبت به زندگی، البته بهتره بگم نسبت به پیشامدهای زندگی.

احساسِ تهوع نسبت به یه گم‌شدگیِ بزرگ توی کیهان و یه سیاره و یه شهر، در قالبِ یک شخصیت. و همون روزا به خاطر این احساسِ تهوعِ خاص، یاد کتاب "تهوع" افتادم و شروع کردم به خوندنش. ولی خب چون هنوز کتابخون نبودم سختم بود، کتاب نسبتا سنگینیه، اونم واسه شروع. ترجمه ی افتضاحشم مزید بر علت بود، و همینطور سکوتی که کم گیر میومد. تهوع رو باید تو سکوت مطلق خوند، چون تمرکز میخواد. و اوندفعه هم بدون اینکه هیچی ازش بفهمم همون اوایلش ولش کردم. و البته اگه میدونستم تو کتاب چی هست و چقدر به حال رو روزم میاد هر طور شده بود میخوندمش. هنوز نمیدونستم اگزیستانسیالیسم تو واقعیت و زندگیِ واقعی چیه و چه خبره. اطلاعاتم در حدِ تعاریفِ متنی بود.

 

این سری که تهوع رو شروع کردم واسه اولین بار جذبش شدم و ادامه ش دادم. البته ناگفته نماند که این تاثیرِ عادت کردن به کتاب خوندنه. الان هیچ کتابی رو نیمه کاره نمیزارم، حتی اگه مترجمش امیر جلال الدین اعلم 7.6 ساله از تهران باشه.

و واقعا از خوندنش خوشحالم. ذهنیات و افکارمو تو این روزای پَرتِ موجود مرتب کرد یه کم. دغدغه هامو راجع به وجودِ ناضرور و از اون مهم تر، زمانی که به واسطه ی این وجود موجوده رو کمتر کرد. هر چند بنظرم زمان باید تو اگزیستانسیالیسم پررنگ تر از اینا باشه. 

هنوز 50 صفحه از تهوع باقی مونده. و چند تا جا دیدم که از 40 صفحه ی آخرش و خصوصاً صفحات پایانیش خیلی تعریف کرده بودن. الانم که روزه و سکوت اونقد برقرار نیست. تا الان نیمه شبا میخوندم تهوع رو. و امشب احتمالا تمومش کنم. البته احتمالاً. ببینم آخرش چی پخته جناب سارتر.

 

پ ن: تهوعی که ازش صحبت شده، دل پیچه و استفراغ نیست، حالت تهوع نیست. یه احساسه، احساس تهوع.