هنوزم دمایِ ناکجا رو هفته ای چند بار چک میکنم. شهرِ خاطرات و روزهای رفته. امروز ماکزیممش 27 درجه ست! در حالی که شیراز ماکزیممش 37 هست. ای بابا. یادِ تمامِ شهریورای سالای پیش میوفتم که اونجا بودم و این ایام هواش چقد محشر بود... و این اولین شهریورِ این 5 ساله که روزای آخرشو تو شیراز میگذرونم و چه بد.

الان اونجا شبا خنکِ خنک میشه، یه جورایی سرد. اگه بشه دمای 10 درجه رو سرد تلقی کرد.

 

+ و الان اونجا خیلی خلوت و سوت و کور و دنج و عجیبه! چون اکثرِ دانشجو هاش هنوز نیومدن و شهرکی هم که دانشگاهِ ما توش بود، یه شهرکِ دانشجویی بود. و بدونِ حضورِ دانشجوها عجیب و خلوت میشد و میشه. البته خودِ شهر الان مثلِ همیشه‌ش هست. هوای بهاری و جمعیتی که عصرا راه افتادن تو بلوار کاشانی و فردوسی شمالی و جنوبی. 

 

+ ای بابا. الان که دم‌دمای مهرماهه خیلی هوای ناکجا رو میکنم. پارسال این موقع، 5 روز بود که واسه شروعِ ترم 9 -ترمِ آخر- رفته بودم اونجا. و اون ایام چقد بیکار و الاف بودیم! هنوز نه درسی بود، نه کلاسی شروع شده بود، نه هیچی! فقط دور هم جمع میشدیم و تفریح و بیخیالی.

 

+ اون شهرستانِ دورافتاده رو به تمامِ خاکِ این مرز و بوم ترجیح میدم. هر چند کل خاک این مرز و بوم رو به یه کتابِ 220 صفحه ای هم ترجیح نمیدم. ولی خب به صورتِ قیاسی، هیچ شهری به اندازهِ ناکجا دلتنگم نمیکنه. دلتنگِ حضور.

 

پ ن: ناکجا، شهرستانِ دانشگاهم هست. و چون شهرستانِ بزرگی نیست، واسه اینکه وبلاگم تو لیستِ سرچِ گوگل نیاد بالا اسمشو نمینویسم که کسی اینجا رو پیدا نکنه.

پ ن2: نمیدونم چرا بعضی وقتا پی‌نوشت میزنم و توضیح میدم که منظورم از ناکجا چیه. شاید چون اگه تو نگاهِ اول کسی ببینه دارم از "ناکجا" حرف میزنم، با خودش میگه این دیگه چه خرِ ابلهیه! رد داده ها. و هر چند واسم مهم نیست یه ناشناس خرِ ابله توصیفم کنه، ولی خب نمیخوام تو این آشفته بازار، ذهن کسی با دیدنِ اینجا درگیرِ این بشه که چقدر آدم احمق زیاده شده.   باید امید رو تو این نسل نگه داشت!

پ ن3: طبیعتاً عنوانِ مطلب هیچ ربطی به محتوای مطلب نداره.