داشتم "کافکا در کرانه" رو میخوندم که یهو دو تا از شخصیتا، از کتابِ "در اردوگاه محکومین"ِ کافکا حرف زدن. (کافکا در کرانه ربطی به فرانتز کافکا نداره و نویسنده‌ش هم ژاپنیه). از "در اردوگاه محکومین" خوشم نیومده بود و بنظرم خیلی ساده و بی چیز بود و نقد و بررسی هاشم بچه گونه و مسخره بودن.  ولی یه جمله که توی "کافکا در کرانه" راجبش ذکر شد برام جالب و کنجکاو کننده بود و ترغیبم کرد دوباره بخونمش:

وسیله‌ی اعدامِ پیچیده و اسرارآمیزِ کافکا استعاره یا تمثیل نبود_ واقعاً اینجاست، دور و برم. 

-کافکا در کرانه، ترجمه غبرائی، ص88

لازم شد بخونم دوباره "در اردوگاهِ محکومین" رو. 

چقد از فرانتز کافکا بدم اومده بود پریروز. الان حس میکنم ممکنه بدم نیاد. نمیدونم. زندگیه دیگه، میچرخه و میچرخی.

 

ممکنه همین روزا برم باشگاه اسم بنویسم. بیکاریمو تقسیم کنم رو کارای بیشتر. مفید هم هست. با وضعیتِ فعلی هم فک کنم متاسفانه سربازیم واسه شهریور جور نشه و بیوفته آبان. پس وقت زیاده و باید این چند ماهو مفید تر و متنوع تر بگذرونم. نه، نه مفید تر و نه متنوع تر. فقط باید این چند ماهو بهتر بگذرونم. خیلی فرق میکنن این دو تا جمله.

راستی، شیرِ رامک عالیه. شیرِ روزانه آشغاله. عالیس هم بده. کاله هم فک کنم خوب باشه و میهن هم معمولی و قابل قبوله. چیزی که مطمئنم خوب بودن رامک و چندش آور بودنِ شیرِ روزانه‌ست.

چند روزه با قرصِ خواب میخوابم، و چند شب یه بار هم خوابِ ناکجا رو میبینم... امشب (الان) میخوام بدون قرص خواب بخوابم و امیدوارم خوابم ببره.

برم میلک بنوشم و بخوابم.