امروز امضای آخر رو هم گرفتم و الان مهندسم دیگه، مث همه ی آدمای دیگه. مهندسا از در و دیوارِ شهر بالا میرن. 

فردا یک شنبه هست. صبح واسه پرس و جو و گرفتن مدارک مورد نیاز واسه سربازی میرم دانشگاه. البته گزینه ی مطلوب خودم و اطرافیانم امریه گرفتن هست. که ممکنه جور بشه و شایدم نشه. 

دانشگاهِ عزیزم! سالی که ما اومدیم یه برهوتِ محض بود. کم کم و کم کم بهش رسیدن و الان کلی ترگل ورگل شده، کلی فضای سبز، کلی سازه ی جدید و... . ولی به شخصه عاشقِ همون تمِ خشک و برهوتش بودم، بدونِ 10 متر مربع فضای سبز.

همونطور که گفتم قصد دارم تا چهارشنبه برگردم خونه. منتها نمیدونم سه شنبه باید برم یا چهارشنبه. البته بایدی که در کار نیست. ولی خب باید برناممو بدونم. از بی برنامگی متنفر و بیزارم.

خونه که برم به طور شدیدی از فضای مجازی دور میشم. یعنی نت از دسترسم خارج میشه. نت رو از دسترسم خارج میکنم و از فضای مجازی دور میشم. تو این یک سالی که گوشیم سوخته کم و بیش میومدم نت و تلگرام و اینستا. و هیچ دوره ی طولانی (مثلا 1-2 ماهه) نبوده که کلاً نیام نت. ولی این سری تجربه‌ش میکنم. کم کم عادت میکنم بهش.

از اون روزِ آبیِ دو هفته پیش، دوس نداشتم کتاب بخونم. ولی الان باز داره حسش میاد و شاید همین امشب شروع کنم. فعلا اوایلِ کتابِ 1984 هستم. جرج اورول.

برم شام بخورم. گشنمه ام و باید تا یک ساعت دیگه بریم کافه و قهوه با شکم خالی نمی چسبه.

 

پ ن: اسمِ مطلب هیچ ربطی به هیچی نداره. رضا یه چیزی گفت و گفتم هرگز نشنیدم. و شد اسم این پست.