تغییر کردن کارِ سختیست. زمان میخواهد و همت و عقل و شعور. که بخشی را دارم و بخشی را ندارم. تغییراتی کرده ام و تغییراتی نکرده ام. تغییراتم را دوست دارم و تغییراتِ رخ نداده توی ذوقم میزنند. با اینکه میدانم اینها تمامش بی معنا و بی اهمیت است اما دلم تغییر میخواهد؛ با اینکه میدانم اینها پَرِ کاهی نمی ارزند و هیچ نیست که به هیچ بی ارزد. حتی دل خواستنِ من هم بی اهمیت و پوچ است. ولی باز هم چشمم به تغییر است. مادامی که بیست و پنج ساله ام و زمان همه چیز را میبلعد و میگذرد.