+ بعد از مدتها ادامه ی ژان کریستف رو شروع کردم. وقتی شروعش کردم روزانه 100-150 صفحه میخوندم تا این که خورد به مسافرت و ول شد. از وقتی برگشتیمم دارم سعی میکنم جاوااسکریپت و اکسل رو مسلط شم و فرصت نکرده بودم کتاب بخونم. تا اینکه دیروز کتابای جدیدم رسیدن و الان که 13 جد کتابِ جدید انتظارمو میکشن انگیزه ی بیشتری واسه خوندن دارم.

+ تا دو ماه پیش ساعت 20:10 هوا تاریک میشد، ولی الان ساعت 19:30. بویِ پاییزِ عزیزو میشه احساس کرد. زودتر بره به درک تابستون.

+ هر سال منتظر بودم تابستون بره به درک و منم برم ناکجای عزیزم. ولی واسه امسال ایده ای ندارم. تابستون بره که چی بشه؟

+ این اواخر، این 40-50 روز، به جز بازه ای که رفتیم شمال، اصلا از خونه نزدم بیرون. آخرین باری که رفتم بیرون 25 تیر بود. یعنی مسافرت رو که فاکتور بگیریم، از 25 تیر الی امروزی که 11 تیره فقط تو خونه بودم و هیچ جایی نرفتم. چن بار احسان گیر داد که بریم بیرون و یه بار تا دمِ رفتن هم رفتم و لباسامم اتو زدم ولی لحظه آخر نرفتم. همین اتاق و همین خونه ی نقلی و کتابام و اینترنت جذاب تر از تمامِ بیرونه برام. این اواخر هم که آموزش ویدیویی اکسل و جاوااسکریپت به سرگرمی هام اضافه شده.

شاید پاییز که برسه احساسم تغییر کنه و اون موقع دوس داشته باشم برم بیرون. سرما رو دوس دارم، این جایی که ما زندگی میکنیم هم حسابی سرد میشه و یادآورِ ناکجا. البته مونده تا پاییز. شایدم تا خود سربازیم که 2 الی 4 ماهِ دیگه شروع میشه از خونه نرم بیرون. از این شهر بدم میاد. از شهرای پرجمعیت بدم میاد. 

 

پ ن: یازدهم شهریوره. پارسال همین حوالی بود که بار و بندیلمو بستم و برای شروع ترمِ 9 راهیِ ناکجا شدم. یک سال ازش گذشت. ریدم به اکثرِ سال های بعدش.