میانهی سال نو،
میانهی مه و شرجی،
میانهی بدی و بدبیاری...
ای پرستوهای خسته
که غبارِ هر سفر
به بالهایِتون نشسته،
آیا هنوز هم میگذرید
ز شهری که زمونه
به رویم دراشو بسته...
ه الف سایه میفرماد:
امروز نه آغاز و نه انجامِ جهان است
ای بس غم و شادی که پسِ پرده نهان است...
خیام نیز میفرماد:
ما لُعبتکانیم و فلک لُعبتباز از رویِ حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز!