یادِ گذشته هنوزم ناراحت و دلتنگم میکنه.البته صرفاً یادِ اون شهرِ سرد و خشک، بقیه‌ی گذشته رو لازم ندارم. 

 

یادِ اون پیاده‌روی‌های چندساعته،

یاد اون کافه‌ی دیوونه کننده،

یادِ اون یکی کافه‌ی دلتنگ کننده،

یادِ زمستونش، پاییزش، بهارش،

یادِ شبایی که سگی سرد بود و تو دمای منفی 10 میرفتیم پارک جنگلی و آتیش میکردیم،

یادِ آدمایی که در نهایتِ خوبی و سادگی بودن،

یادِ خیابوناش، کوچه هاش، جاهای پرتش،

یادِ غروباش...

یادِ گذشته.

 

عمری دگر بباید بعد از فراق ما را / کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری

ان در امیدواری، ان در امیدواری، ان در امیدواری.