این اواخر کمتر نت میام. خیلی کم.
فردا باید برای پیگیریِ امریه ی سربازی با پدر مراجعه کنیم جایی، و امیدوارم اوکی شه، احتمالش بالاست. اگه اوکی نشد هم احتمالاً احتمالِ بعدی اوکی میشه.
صب باید ساعت 6:30 بیدار شم. سه ساعت دیگر.
دو روزه کتاب طبل حلبی، از گونتر گراس رو میخونم. تا الان که یه هجونامه بیش نبوده. صفحه ی 160~170 ام. امیدوارم تا آخرش اینقدر بی محتوا و بد نباشه. 800 صفحه ست و برای یه کتابِ هجو، خیلیه.
اگه فردا امریه اوکی شد، عصر با لذت میرم کافه ی جدیدی که اینجا پیدا کردم، یه کافه ی بزرگ و خیلی شیک، و البته گرون. که به گردِ پای کافه های ناکجا نمیرسه برای من. نسبت به اونا هیچی نیست؛ ازنظرِ من. توش هیچ احساسی نیست.
بسه دیگه، برم بخوابم.