بالاخره پروژه رو تموم کردم و واسه استاد فرستادم. البته نمرشو داده بود، و تأیید نهایی هم کرده بود، و مدرکمم گرفته بودم، ولی به استاد قول داده بودم. باید چند صفحه ی نهاییش رو هم مینوشتم و میفرستادم براش که انجام شد.

صفحه ی 123 کتابِ سگ سفید اَم. ترجمه ی سیلویا بجانیان خوب و اوکیه. تحریک شدم "ریشه های آسمان" رو با ترجمه ی بجانیان هم بگیرم. ترجمه ی منوچهرِ عدنانیِ احمق که افتضاح بود. انگار دستِ گوگل سپرده باشی یه سری جاهاشو. یه شخصیت رو تو نیمه ی دوم کتاب اشتباهاً یه نفرِ دیگه ترجمه کرد! یعنی نفهمیده بود این همون فلانیه که تو نیمه ی اولِ کتاب نویسنده توصیفش کرده بود. فقط چون اسم نداشت این آقای به اصطلاح مترجم گیج شد و منم کلی گیج کرد و دهنم سرویس شد تا ریشه های آسمان رو بخونم.

آقای منوچهر عدنانی، هر جا که هستی خاک بر سرت. حیفِ این کتاب که یه مترجمِ درجه یک ترجمه‌ش نکرده. فقط این عدنانیِ گاگول و سیلویا بجانیان. یکی دو سالِ دیگه اگه ترجمه ی خوبی ازش در نیومد، ترجمه ی بجانیان رو میگیرم.

"ریشه های آسمان"، یکی از قشنگترین کتاباییه که خوندم. کتابا برای من دو جنبه دارن، زیبایی و تأثیرگذاری. که تاثیرگذاری برام فاکتور مهم تریه. شاید ریشه های آسمان تاثیرگذارترین کتابی باشه که خوندم. از جنابِ رومن گاری. کاش تو این یکی دو سال سروش حبیبی بیاد و ترجمه‌ش کنه.

 

این اواخر دیر میخوابم. البته دورِ تکمیلِ پروژه بودم تقریبا. چند شبم تا صبح کتاب خوندم که این بی منطقیه. کتاب رو هر وقتی میشه خوند و بدترین تایمش نصفه شبه. چون نصفه شب باید خوابید.

هنوز نتونستم به صورتِ کامل از فضای مجازی و اینترنت فاصله بگیرم. شبا یه بار میام دورش و این دو سه شب هم که طولانی تر دورشم. نمیدونم کی میتونم به صورتِ خودخواسته کاملا تعطیلش کنم. امیدوارم قبل از اواخرِ تیر باشه. 

دوس دارم ادامه ی "سگ سفید" رو بخونم، از عصر نخوندم، ولی خیلی دیره. ضمنِ اینکه الان یه کارِ دیگه هم دارم.

فک کنم امروز کنکور باشه، امیدوارم اونایی که خیلی خوندن، و اونایی که خوندن و اونایی که یه مقدار خوندن به حقشون برسن و خوشحال باشن از نتیجه ای که فردا حاصل میشه. چقد زود گذشت، من 5 سال و 9 روزِ پیش کنکور دادم...

چقد دارم پراکنده مینویسم. حس میکنم توی ناخودآگاهم، درگیری های اساسی ای داشته باشم این اواخر. یه حسِ قوی. توی خودآگاهم که همه چی معمولی و در حالِ سکونه. نه از چیزی ناراحتم، و نه از چیزی خوشحال. ریتمِ مطلوبِ فعلی. ولی خودآگاه مهم نیست. ناخودآگاهه که یهو دهن آدمو سرویس میکنه. نمیدونم.

و بسه دیگه.