گذشتم از او،
به خیره سری،
گرفته رهِ
مَهِ دگری...
پس از تو نمونم برای خداتو مرگ دلم را ببین و بروچو طوفان سختی ز شاخه غمگل هستی ام را بچین و برو...
ه الف سایه میفرماد:
امروز نه آغاز و نه انجامِ جهان است
ای بس غم و شادی که پسِ پرده نهان است...
خیام نیز میفرماد:
ما لُعبتکانیم و فلک لُعبتباز از رویِ حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز!